جدول جو
جدول جو

معنی شانه بسر - جستجوی لغت در جدول جو

شانه بسر
هدهد
تصویری از شانه بسر
تصویر شانه بسر
فرهنگ لغت هوشیار
شانه بسر
پوپک، مرغ سلیمان، هدهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شانه گر
تصویر شانه گر
شانه ساز، شانه تراش، کسی که شانه می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانه به سر
تصویر شانه به سر
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سرک، شانه سر، بوبه، بوبویه، پوپک، پوپ، بوبو، پوپو، کوکله، پوپؤک، بوبک، پوپش، مرغ سلیمان، بدبدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانه سر
تصویر شانه سر
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سرک، بوبه، بوبک، پوپو، پوپش، بدبدک، کوکله، پوپ، بوبو، مرغ سلیمان، شانه به سر، بوبویه، پوپک، پوپؤک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بسه
تصویر شاه بسه
اکلیل الملک، گیاهی با برگ های بیضی شکل و گل های خوشه ای زرد که دم کردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده و نزلۀ برونش ها نافع است
شاه افسر، گیاه قیصر، بسدک، ناخنک، شبدر زرد، یونجه زرد، بسک، بسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانه بین
تصویر شانه بین
فال گیر که از روی استخوان شانۀ گوسفند فال می گیرد، فال بین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانه سرک
تصویر شانه سرک
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، پوپؤک، پوپک، مرغ سلیمان، کوکله، شانه سر، بوبو، شانه به سر، پوپ، پوپش، بوبه، بوبک، پوپو، بوبویه، بدبدک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
یعنی آنکه بی صبر و قرار باشد. (شمس اللغات). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(یَ بَ تَ / تِ)
فال گیر و این فال مخصوص بشانۀ استخوان بز باشد و این عمل را شانه بینی گویند. (بهار عجم). کت بین یعنی فال بین است که روی کت گوسفندی که در وقت مخصوص کشته شده باشد نگاه کند و حالات آینده را بگوید. (فرهنگ نظام). کنایه از فالگیر و این فال مخصوص بشانۀ بز میباشد و مؤلف را مسموع است که در ولایت (ایران) برشانۀ بز نقشی نویسند و بحساب پی بمقصود برند. (از غیاث اللغات) (ازآنندراج). فالگیر که از روی خطوط شانۀ گوسفند (پاروی گوسفند) طالع گوید. (یادداشت مؤلف) :
اینها سلیم کاکنون من میکشم از آن زلف
عمری به پیش ازهم (؟) میگفت شانه بینی.
سلیم (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ دَ)
کنایه از کف دست باشد. (از بهار عجم). کف دست. (شمس اللغات) :
تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست
شد کبود از شانۀ دست آینۀ زانوی من.
خاقانی.
در بیت ذیل بمعنی فوق و هم بمعنی استخوان کتف و دوش آمده است:
ور مرا آینه در شانۀ دست آید من
نقش عنقای سخن ران به خراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ رَ)
تصغیر شانه سر و نام دیگری است هدهد را. (از برهان قاطع) (از آنندراج). شانه بسر. شانه سر. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شانه سر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ خوا/خا)
گیرندۀ شانه، بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم) :
زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشد
از پنجۀ رقیب چرا شانه گیر نیست.
میریحیی شیرازی (از بهار عجم).
ز سودای دلم او را زیان نیست
ندانم از چه زلفش شانه گیراست.
سلیم (از بهار عجم).
زلف شام غمم از بس بود آشفته سلیم
شانه گیرست ز آمیزش اوکاکل صبح.
سلیم (از بهار عجم).
رجوع به شانه پیچ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
بهای شانه. قیمت شانه، مراد از قیمت اندک است یعنی آن مقدار مال که در قیمت خرید شانه کفایت کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2 هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مرطوب و سکنه اش 135 تن است که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن برنج و مرکبات و چای و شغل اهالی زراعت و نمدمالی و راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
تعبیری تمجیدآمیز از پسری نیکوخصال و مؤدب به آداب و صفات پسندیده. پسر خوب
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ / سِ)
دوایی است که به عربی آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان) (شمس اللغات) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از آنندراج). بمعنی اسپرک و اکلیل الملک. (منتهی الارب). رجوع به شاه افسر و اکلیل الملک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گَ)
که شانه سازد. که شانه تراشد. که شانه درست کند. مرادف شانه تراش است. (از بهار عجم) (آنندراج) : منشار این کار منشاری بود باریک و تیز لطیف تر از منشار شانه گران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بمن تا بت شانه گر شد دچار
مرا روز و شب شانه بینی است کار.
طاهر وحید (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
هدهد را گویند. (برهان قاطع). هدهد که آن را مرغ سلیمان نیز گویند. (بهار عجم) (آنندراج). پوپو. پوپک. شانه بسر. بوبو. بودبود. پوپش. هدهد باشد و آن را پوپوپک و پوپو و پوپه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). هدهد. (غیاث اللغات). آن را شانه سرک و پوپو و پوپوپک نیز گفته اند. (انجمن آرا) :
یا از خبر شمیم جانان
این شانه سر است و آن سلیمان.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع در 45000 گزی جنوب خاوری بهشهر. دارای 610 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ /تِ)
برندۀ اثاث خانه. ربایندۀ اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران:
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه را بالا همی جست.
نظامی.
من بسختی ب خانه دگران
خانه من بدست خانه بران.
نظامی.
گر سه حمال کارگر داری
چار جمال خانه برداری.
نظامی.
نقطه گه خانه رحمت تویی
خانه بر نقطۀ زحمت تویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان بسر
تصویر جان بسر
مضطرب، بی قرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانه سرک
تصویر شانه سرک
هدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانه بین
تصویر شانه بین
فالبین، فالگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانه سر
تصویر شانه سر
هدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانه به سر
تصویر شانه به سر
((~. بِ. سَ))
هدهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شانه به سر
تصویر شانه به سر
هد هد
فرهنگ واژه فارسی سره
خانه ای که سقفش با گاله یا گالی پوشیده شده است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دابوی جنوبی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
هدهد، شانه به سر
فرهنگ گویش مازندرانی
شانه به سر، هدهد، شانه ای چوبی که دندانه ی آهنین دارد و
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر، زمین مسکونی، خانه سرا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه ی شهریاری (هزارجریب) بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
برای این، به خاطر این
فرهنگ گویش مازندرانی